با کاروانی خسته از راه
با نگاهی بشکسته از دل
با دلی عاشق سلام میگفت
روبروی گنبد دست بر سینه
یا علی بن موسی الرضا میگفت
حسام الدین شفیعیان//منتظر//
درختی گر بداند ریشه اش را
زدومحکم بگیرد دامنش را
زاین ریشه اساس درد را
اساسی از اثاث این رنج را
که تو گر کاملی زین امتحان ها
بدان رد گشته ای از امتحان ها
بود راز اساس این کشکول ها
تعادل رمز قبول آزمون ها
حسام الدین شفیعیان//منتظر//
به من بیاموز راه رفتن را
من خواهم آموخت زندگی را
به من بیاموز عشق را
من عاشق خواهم شد
به من بیاموز معرفت را
من محبت خواهم کرد
به من بیاموزآموختن را
من خواهم اموخت آن را
حسام الدین شفیعیان/منتظر/
چشمها را باید دید
زیر اشک باید رفت
تا اوج احساس باید پرواز کرد
زیر خط خنده آواز باید سرداد
با کوچ پرنده ها باید عاشق شد
با اواز باید راه رفت
با راه باید همراه شد
و با زندگی باید را نباید را و همه را
باید زندگی کرد در زندگی در این زندگی
زندگی باید کرد
حسام الدین شفیعیان/منتظر/