))من کودکم ولی میفهمم((
من کودکم میفهمم که
چند خنده به دنیا بدهکارم
من کودکم ولی طلبکار نیستم
میدانم شانه چیست ابرو چیست و
مو چیست
من بازی را دوست دارم
من محبت را دوست دارم
تو چه معروف باشی و چه نباشی
دیدنت را دوست دارم
من معیارم دیگر زمینی نیست
با تمام امیدواری
از این آزمون هم خواهم گذشت
چه برای همیشه و چه اگر ماندم
سلامم را به همه برسانید به آن مردی که هر روز با جارو برگ ها
را نوازش میکرد
و لبخندش و دست تکان دادنش
من کودکم ولی میفهمم
و همه را یکسان دوست دارم
//حسام الدین شفیعیان//منتظر//
هر روز آب میشوم
آیا میانه ام با خورشید بد است
یا ساخته شده ام برای آب شدن
شاید از سنگ نیستم
مصالح من زمینی نیستند
من هیچم ولی پوچ نیستم
حتی اگر کوچ کنم به کف زمین
دوباره آسمان دلش خواهد گرفت
و من دوباره ساخته خواهم شد
حسام الدین شفیعیان//منتظر//
یوسف گم گشته داریم
بار الاها رخصتی
یک دل بشکسته داریم
بار الاها حکمتی
درزمان گمگشته گشتیم
یوسف گمگشته داریم
یار الاها قسمتی
در زمان خستگی ها
در اوج دلشکستگی ها
در غبار خشم دنیا
در فشار عصر خسران
در زمان عصر نقصان
در کمال صبر و عزت
در بهار عید می یایی
در زمان نور می آیی
با عدالت می آیی
با سخاوت خوش می آیی
با نگاه برترینت
می کنی عالم درخشان
جمعه ها دلتنگت هستم
از کدام سو ی نور می آیی
//ح.ا.ش//منتظر//
من از اسارت می آیم
غریب از دل دشمن می آیم
من از شکنجه گاه از بوی خون می آیم
من از تکریت از ابوغریب می آیم
من از میان لاله ها می آیم
شهید زنده ام گرچه دیر آمده ام
ولی زفراق لاله ها سخت روییده ام
من از مردان آهنین واقعی سخن می گویم
من از روح بلند و صبر می گویم
من از دعاهای گوشه ی سلول می گویم
من از یواشکی ذکر زیر لب می گویم
من از صبر می گویم
من از عشق می گویم
من از آزادی یک اسیر می گویم
/آدم برفی/
در عجبم از این همه آرزو
که موج میزند در فضای آرزو
همه خسته می آیند
آقا
با دل شکسته می آیند آقا
پای پیاده می آیند
آقا
با قلب خسته می آیند آقا
در عجبم
آقا
که گنبد تو را که میبینند
خستگی را خسته میکنند
آقا
/آدم برفی/