سارق با دیدن پول در دستهای پیرمرد نقشه ی شیطانی اش را در سر سامان داد و با موتور به سمت هدف حرکت کرد"
پیرمرد روبروی حرم ایستاد و سلام داد.
و موتوری که بالای وانت بود.
سارق در فکر موتورش بود که آژیرهای اتومبیلی آن را با خود همراه میکرد.
نویسنده=ح.ا.ش
نیمه های شب
صدای پای خسته
در راهی دور
اشک ها روان
جاده ای به سوی نور
کاروان
و پرچمی بر افراشته
با گام های محکم
به سوی نور
//آدم برفی//ح.ا.ش//
مرد با دیدن میهمان ها رنگش سفید شده بود:هنوز سفره ی خالی خانه را پر نکرده بود.بعد از سلام و احوالپرسی به بهانه ای از میهمان ها غذر خواهی کرد:و دروغی را گفت که حالش بد است و باید برود:میهمان ها بسیار جا خورده بودند چون از راه دور آمده بودند مرد بیرون رفت چند قدمی که رفت مردی او را صدا زد:مرد گفت آدرس نمی دانم و اخم هایش را در هم کرد.
مرد گفت آدرس روی پاکت است شما میهمان آقا هستید.
به پاکت نگاه کرد 4نفر و به میهمان ها تعداد درست بود"و اشکهایش که حلقه میزدند بر روی پاکت.
ح.س.ا.م الدین ش.ف.ی .ع ی.ا.ن
از برای خودم قایقی ساخته ام
که پشت هیچ شهری نمی رود
قایقم بر سوار موج ها
تا آسمان میرود
کودکی یتیم
بنده نوازی میکنند
خدا
که یار بی پناهان ست
علی علی گویم
که یاور یتیمان ست
دلمان هوای تو دارد یا علی
کوچه ها دلتنگ قدمهایت ست
مولا بیا که دل هوادارتو است
آدم برفی//ح.ا.ش//
یا مهدی بگو
یا مهدی بگو
ای صاحب مهر و محبت
ای پرچمدار عدالت
ای از نظر ها گشته نهان
درد دل هایت را بگو
که کوه میشکند
چرا نمی آیی؟
راز سر به مهر نیامدنت را بگو!
جمعه ها هم دلشان می گیرد
چون زمان دلتنگ آمدنت ست
بگو مهدی بگو
یا صاحب ادرکنی بگو
//حسام//آدم برفی//