به من بیاموز راه رفتن را
من خواهم آموخت زندگی را
به من بیاموز عشق را
من عاشق خواهم شد
به من بیاموز معرفت را
من محبت خواهم کرد
به من بیاموزآموختن را
من خواهم اموخت آن را
حسام الدین شفیعیان/منتظر/
چشمها را باید دید
زیر اشک باید رفت
تا اوج احساس باید پرواز کرد
زیر خط خنده آواز باید سرداد
با کوچ پرنده ها باید عاشق شد
با اواز باید راه رفت
با راه باید همراه شد
و با زندگی باید را نباید را و همه را
باید زندگی کرد در زندگی در این زندگی
زندگی باید کرد
حسام الدین شفیعیان/منتظر/
))من کودکم ولی میفهمم((
من کودکم میفهمم که
چند خنده به دنیا بدهکارم
من کودکم ولی طلبکار نیستم
میدانم شانه چیست ابرو چیست و
مو چیست
من بازی را دوست دارم
من محبت را دوست دارم
تو چه معروف باشی و چه نباشی
دیدنت را دوست دارم
من معیارم دیگر زمینی نیست
با تمام امیدواری
از این آزمون هم خواهم گذشت
چه برای همیشه و چه اگر ماندم
سلامم را به همه برسانید به آن مردی که هر روز با جارو برگ ها
را نوازش میکرد
و لبخندش و دست تکان دادنش
من کودکم ولی میفهمم
و همه را یکسان دوست دارم
//حسام الدین شفیعیان//منتظر//
هر روز آب میشوم
آیا میانه ام با خورشید بد است
یا ساخته شده ام برای آب شدن
شاید از سنگ نیستم
مصالح من زمینی نیستند
من هیچم ولی پوچ نیستم
حتی اگر کوچ کنم به کف زمین
دوباره آسمان دلش خواهد گرفت
و من دوباره ساخته خواهم شد
حسام الدین شفیعیان//منتظر//
یوسف گم گشته داریم
بار الاها رخصتی
یک دل بشکسته داریم
بار الاها حکمتی
درزمان گمگشته گشتیم
یوسف گمگشته داریم
یار الاها قسمتی
در زمان خستگی ها
در اوج دلشکستگی ها
در غبار خشم دنیا
در فشار عصر خسران
در زمان عصر نقصان
در کمال صبر و عزت
در بهار عید می یایی
در زمان نور می آیی
با عدالت می آیی
با سخاوت خوش می آیی
با نگاه برترینت
می کنی عالم درخشان
جمعه ها دلتنگت هستم
از کدام سو ی نور می آیی
//ح.ا.ش//منتظر//